کد مطلب:313384
شنبه 1 فروردين 1394
آمار بازدید:200
اشعار ام کلثوم در مصیبت امام حسین
سپهر در ناسخ التواریخ می نویسد: چون آن حضرت به درجه ی رفیع شهادت رسید و صدای شیهه ی ذوالجناح را ام كلثوم شنید، این اشعار را با سوز و گداز قرائت كرد:
مصیبتی فوق أن ارثی بأشعاری
و أن یحیط بها علمی و أفكاری
فالیوم أنظره بالترب منجدلا
لو لا التحمل طاشت فیه أفكاری
كأن صورته فی كل ناحیة
شخص یلایم أزمانی و أخطاری
جاء الجواد فلا أهل بمقدمه
الا لوجه حسین طالب الثاری
ما للجواد لحاه الله من فرس
أن لا یجندل دون الضیغم الضاری
یا نفس صبرا علی الدینا و محنتها
هذا الحسین قتیلا بالعری عاری
و چون ذوالجناح، با زین واژگون و یال و كاكل غرقه به خون، به در خیمه ها رسید، ام كلثوم مقنعه از سر بیفكند و سخت بگریست و اشارتی به جانب خواهر خود، زینب، نموده و این مرثیه را بسرود:
لقد حملتنی فی الزمان نوابه
و مزقنا أنیابه و مخالبه
[ صفحه 108]
و أخنی علینا الدهر فی دار غربة
و دنت بما نخشی علینا عقاربه
و أفجعنا بالأقربین و شتت
یداه لنا شملا عزیزا مطالبه
و اودی أخی و المرتجی فی النوائب
و عمت رزایاه و جلت مصائبه
حسین لقد أمسی به الترب مشرقا
و أظلم من دین الاله مذاهبه
لقد حل بی منه الذی لو یسیر
أناخ علی رضوی تداعت جوانبه
و یحزننی انی اعیش و شخصه
مغیب و فی تحت التراب ترائبه
فكیف یعزی فاقد شطر نفسه
فجانبه حی و قد مات جانبه
فلم یبق لی ركن ألوذ بركنه
اذا غالنی فی الدهر ما لا اغالبه
تمزقنا أیدی الزمان وجدنا
رسول الذی عم الأنام مواهبه
نیز در ناسخ گوید كه: چون سپاه كوفه و شام به غارت خیام طاهرات پرداختند، عمر سعد از راه برسید، زنان اهل بیت بر روی او صیحه زدند و سخت بگریستند، عمر سعد فرمان داد كسی به خیمه ی زنان وارد نشود و آن جوان بیمار را كسی تعرض نكند و هیچ كس از این خیام بیرون نشود. اهل بیت گفتند: حكم كن كه آنچه از ما برده اند مسترد دارند تا بتوانیم سر و روی خویش را بپوشانیم، عمر سعد حكم كرد كه هر چه برده اند مسترد دارند، ولی ابدا كسی چیزی رد نكرد. ام كلثوم بگریست و این اشعار را بسرود:
قد نقضت منی الحیاة و أصبحت
علی فجاج الأرض من بعد كم سجنا
قفوا و دعونا قبل بعدكم عنا
و داعا فان الجسم من أجلكم مضنی
سلام علیكم ما أمر فراقكم
فیا لیتنا من قبل ذا الیوم قد متنا
و انی لأرثی للغریب و اننی
غریب بعید الدار و الأهل و المغنا
اذا طلعت شمس النهار ذكرتكم
و ان عزبت جددت من أجلكم حزنا
لقد كان عیشی بالأحبة صافیا
و ما كنت أدری ان صحبتنا تفنی
فوالله قد ضاق اشتیاقی الیكم
و لم یدع التغمیض لی بعدكم جفنا
و قد بارحتنی لوعة البین و الأسی
و قد صرت دون الخلق لی مفزعا سنا
و قد رحلوا عنی أحبة خاطری
فما أحد منهم علی غربتی حنا
[ صفحه 109]